جدول جو
جدول جو

معنی زرین کلاه - جستجوی لغت در جدول جو

زرین کلاه
(پسرانه)
زرین تاج
تصویری از زرین کلاه
تصویر زرین کلاه
فرهنگ نامهای ایرانی
زرین کلاه
کلاه زرین، کسی که کلاه زردوزی شده بر سر می گذارد
تصویری از زرین کلاه
تصویر زرین کلاه
فرهنگ فارسی عمید
زرین کلاه
(زَرْ ری کُ)
آنکه کلاه زرین داشته باشد. با کلاه زرین. با کلاه طلائی. (آنندراج). با کلاه زرین. با کلاه طلائی. دارندۀ کلاهی از زر، پیشخدمت حضور پادشاه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). نوعی از غلامان و چاکران. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مقامی بلند در میان سپاهیان و دربار پادشاهان قدیم ایران:
سپاه انجمن شد بدرگاه شاه
ردان و بزرگان زرین کلاه.
فردوسی.
بزرگان و خویشان کاووس شاه
دلیران و گردان زرین کلاه.
فردوسی.
خروشی برآمد ز پیش سپاه
که ای نامداران زرین کلاه.
فردوسی.
اندر این کعبه که از ایوان کسری برتر است
آنچنان بادا که هم در دولت جاوید شاه
اختران را خدمتی بینند و مه را پیش رو
چرخ را سیمین کمر خورشید را زرین کلاه.
سیدحسن غزنوی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، دارای کلاهی که در آن رشته های زر بکار برده باشند: ساقیان زرین کلاه. (فرهنگ فارسی معین). خاتونی که عصابۀزرین بر سر نهد. (ناظم الاطباء) ، کنایه از خورشید. (از برهان). به مجاز، بر آفتاب اطلاق کنند. (آنندراج). آفتاب. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
زرین کلاه
دارای کلاهی که در آن رشته های زر به کار برده باشند: ساقیان زرین کلاه، پیشخدمت حضور شاه، آفتاب خورشید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرین کاسه
تصویر زرین کاسه
کاسۀ زرین، کاسه ای که از زر ساخته شده
کنایه از خورشید، چشمۀ آفتاب، چشمۀ آتش فشان، چشمۀ خاوری، چشمۀ روز، چشمۀ روشن، چشمۀ سیماب، چشمۀ سیماب ریز، چشمۀ گرم، چشمۀ نور، چشمۀ نوربخش، چشمۀ هور، آیینۀ آسمان، آیینۀ چرخ، آیینۀ خاوری، بانوی مشرق، بور بیجاده رنگ، تابۀ زر، خسرو سیّارگان، خسرو مشرق، زورق زرّین، سیماب آتشین، شهسوار فلک، عروس چرخ، نیّر اعظم، شیرسوار فلک، باشۀ فلک، شاهد روز، شهسوار سپهر، شهسوار گردون، صدف فلک، صدف روز، صدف آتشین، عروس خاوری، عروس روز، عروس فلک، غضبان فلک، یاقوت زرد، زرّین ترنج
فرهنگ فارسی عمید
(زَرْ ری کَ)
دهی از دهستان گیل خواران است که در بخش مرکزی شهرستان قائمشهر و ده هزارگزی شمال خاوری جویبار واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری کِ)
کلیدی از زر. کلیدی آراسته به زر. کلیدی زرنگار و زرنشان:
نبینی کزین قفل زرین کلید
به تاریکی آرند جوهر پدید.
نظامی.
ز فرمان او سر نباید کشید
کجا رای او هست زرین کلید.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَرْری کِ)
تخلص شاعری باستانی است و در لغتنامۀ اسدی از او دو بیت ذیل شاهد آمده است:
ای قحبه چه یازی بدف ز دوک
مسرای چنین چون فراستوک
خواهی بشمارش ده و خواهی بگزافه
خواهیش بشاهین زن وخواهی بکرستون.
(یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ظاهراً از شعرای دورۀ سامانی است ورجوع به احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 458 شود
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری سَ / سِ)
کاسه ای که از طلا ساخته باشند. (فرهنگ فارسی معین) ، بمعنی زرین صدف است که کنایه از آفتاب جهانتاب باشد. (برهان) (آنندراج). آفتاب. (ناظم الاطباء). کنایه از آفتاب. خورشید. (فرهنگ فارسی معین) :
در سلوک کعبۀ جان چرخ زرین کاسه را
از پی دریوزه جای کاسه گردان دیده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری)
نام گیاهی که بکار اکسیر می آید... (آنندراج) :
فیض بردم مهر دشمن در دلم تا کرده راه
مزرعم از اختلاط برق شد زرین گیاه.
محمدسعید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ رِ هِ کُ)
مغفری که از کناره های آن پارچۀ زره مانندی آویزان است تا در هنگام نبرد، گردن را محافظت نماید. (ناظم الاطباء). رجوع به زره خود و زره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زرین کاسه
تصویر زرین کاسه
کاسه ای که از طلا ساخته شده باشد، آفتاب خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
از توابع کجرستاق نوشهر، از توابع کج رستاق نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان بلده ی کجور
فرهنگ گویش مازندرانی